علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

گرفتن ناخن در بیداری

پریشب برای اولین بار تو بیداری و هوشیاری ناخونت رو گرفتم. تو اتاق داشتم ناخونای خودمو می گرفتم که طبق معمول هر جا می رم دنبالم می یایی اومدی و با اااه ااه یعنی ناخن گیرو بده به من اومدی سمتم و من هم دستت رو گرفتم با تیک تیک و چیک چیک کردن ناخوناتو گرفتم. یکی دوماه ماه پیش هم با بابایی همین کارو کردی و چه قشنگ بابایی ناخوناتو گرفت. اما اون موقع هنوز اصرار نمی کردی ناخن گیرو بگیری!!! همش هم دوست داری پاهاتو بکوبی زمین و دور خودت بچرخی.آخرش هم سرگیجه می گیری و وقتی میاستی تلو تلو می خوری...اما همچنان ادامه می دی!!!
7 تير 1390

پرش روی رختخواب ها

آخر شبا تو انرژی دیگه ای می گیری... (شام هم که خوب نمی خوری این انرژی از کجا می یاد ووروجک؟) تا ما بخواییم رختخواب ها رو بندازیم چون یکم ارتفاعش کم می شه یه ذوقی می کنی و جیغی می کشی و می پری رو رختخوابا (اگه هم قدت نرسه یه گریه با نازی می کنی که من چند بار از ترس دویدم ترفت فک کردم طوری ات شده، و ازمون می خوایی کمکت کنیم بری بالا) بعد هم قضیه روشن خاموش کردن مکرر مهتابی و ریختن وسایل روی دراور و کشوی اول و وسایل گم شده ما که هنوز نمی دونم کجا چپوندم از دست تو در امان باشن! چند بار هم تو این بالا رفتم سرت به دیوار خورده و دو دستی پشت سرت رو یکم مالیدی و بدون گریه ادامه دادی... من هم خندم می گیره از این کارت هم ناراحت می شم به بابایی م...
5 تير 1390

اولین کلمات

عزیز دلم جدیدا یاد گرفتی بابا و دد و ماما و م م رو خیلی قشنگ می گی... (البته اگه نخوایی بگی هر کاری هم بکنیم نمی گی) دیگه آنا و آغا و عمه ها و عموها رو خوب می شناسی...همیشه از سونیا فرار می کنی چون اون دوست داره تو رو بغل کنه و زورش نمی رسه و تو اذیت می شی و بدت می یاد... خیلی دوستت داره هر موقع هم سوک سوک می گیره و اسباب بازی پسرونه توش در می یاد می دن به تو... عاشق پارک و کوچه و خیابونی... به سختی می شه تو خیابون کنترلت کرد... بی کله می دویی... خواب شبت خیلی بهتر شده... البته دوبار که رو شاخشه...دوست دارم از شیر شب بگیرمت اما می دونم که حالا حالاها نمی شه چون در طول روز اغلب با شیر می خوابونندت... کلاس رانندگی ام هم ماجرایی شد...
5 تير 1390
1